عزیزکم تو عاشق این قصه هستی مرتب به منو وبابائی میگی شنگول ومنگولو بخون حالا منم این قصه رو برات میذارم تا بعدا یادت بمونه چه دلخوشی های کوچکی داشتی شایدم یه روزم خودت این قصه رو برا پسرت بخونی بُز زنگوله پا يکي بود، يکي نبود. بزي بود که به او بز زنگوله پا ميگفتند، اين بز سه تا بچه داشت: شنگول، منگول و حبهي انگور. بچهها با مادرشان در خانهاي نزديک چراگاه زندگي ميکردند. روزي بز خبردار شد که گرگ تيزدندان، همسايهي آنها شده است. براي همين خيلي نگران شد و به بچهها سپرد که حواستان جمع باشد. اگر کسي آمد و در زد، از سوراخ کليد، خوب نگاه کنيد. اگر من بودم، در را باز کنيد. اما اگر گرگ يا شغال بود، در را باز نکن...