یه شب خوب
سلام عسلکم....دیشب بعد از مدتها تنوستم تا حدودی یه مامان خوب بشم و کلی با هم بازی کردیم
البته شروع بازی با حضور سینا بود اما بعد از رفتن سینا تو ولکن نبودی و منم مجبور شدم نزدیک به دو ساعت باهات بازی کنم....از ماشین بازی گرفته تا کشتی گرفتن وکتاب خوندن و.......
یه کم هم از بازیهای مهدت کردیم وبا هم دور صندلی میچرخیدیم وتو شعر میخوندی و وقتی شعرت تموم میشد سریع منشستی روی صندلی وکلی کیف میکردی که زودتر از من روی صندلی نشستی
یه بار هم تو جک شدی ومن آقا غوله وداستان جک ولوبیای سحرآمیز رو بازی کردیم....
خلاصه کلی خوش گذشت وخنده تو بهترین وزیادترین انرژی رو به من که از صبح کار میکردم میداد تا بازم به بازی ادامه بدم
هر چندآخر شب از سردرد زیاد حالت تهوع گرفتم اما فدای سرت .....تو خوش باش
اینم چند عکس از خرابکاریهای دیشبت که کل خونه رو به هم ریختی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی