تنهایی من وپارسا
دیروز بابایی رفت ماموریت
من وپارسایی هم ساکمونو بستیم و رفتیم خونه باباجون
واسه من وپارسا هر چند نبود بابایی سخته اما رفتن خونه باباجون خیلی خیلی خوبه
مخصوصا من که چند روزی از حجم کارام کم میشه ویه نفسی تازه میکنم
دیروز پارسایی تا لحظه ای که باباش رو میدید هی میگفت برام میخوای چی بیاری از مسافرت
طفلک بابایی.
...... عصرشم چون خیلی بی حوصله بود بردمش پارک وکافی شاپ کلی خوش گذشت
جای بابایی خیلی خالی
راستی دیروز ظهر بابایی قبل از اینکه بره ماموریت یه کار کوچولو داشت که مجبور شد بره اداره چون من کار داشتم پارسا رو هم با خودش برد اما ...چشمتون روز بد نبینه....
بعد از یه ساعت دیدم بابایی عصبانی اومد خونه وپارسا رو سریع برد دستشویی
بعد از کلی پرس وجو فهمیدم بابایی آقا پارسا رو چند لحظه تو اتاق تنها میذاره وتو همین مدت پسرک ما محتاج دستشویی رفتن بوده ولی کسی نبوده که بهش بگه ..اونوقت پارسا جونم بدون اینکه خودش بخواد!!!!! تو اتاق بابایی خرابکاری میکنه....
حال بابایی خیلی دیدنی بود.....