دلتنگی مامان
عزیزدردونه مامان سلام
این روزا عجیب احساس دلتنگی میکنم
...اخه از وقتی کلاسای دانشگام شروع شده دیگه اکثرا بعدازظهرها میرم دانشگاه....صبح هم که سرکارم....همین باعث میشه که خیلی کم ببینمت
...مثلا دیروز از ساعت 7ونیم صبح که گذاشتمت مهد تا 8ونیم شب ندیدمت.....آخه بعد از اداره یه راست رفتم دانشگاه تا 8شب....وقتی هم که میرسم خونه باید به کارای عقب افتادم برسم...غذای فردا رو اماده کنم وهزار جور کار دیگه.....دست اخرم مثل جنازه میفتم تو رختخواب
....دیگه خیلی کم میتونم باهات بازی کنم واین جدایی خیلی عذابم میده...چکار کنم ..از قدیم گفتن خود کرده را تدبیر نیست.....راهی هست که توش افتادم وباید تا آخرش برم......منو ببخش پسرکم که مامان خوبی برات نیستم.....باز خدا رو شکر که مامان جون وخاله های مهربونت تا اندازه ای نبودن منو جبران میکنن وگرنه نمیدونستم چکار کنم
آخه یکی نیست بهم بگه تو این موقعیت چه وقت درس خوندنه؟خدایا خودت این یه سال باقیمونده رو زودتر بگذرون
مامان خیلی عاشقته وهمه امیدش برا ادامه زندگی دیدن خنده روی لبای قشنگته