مریضی پارساجونم
سلام گل ناز مامان.....خداروشکر الان که دارم برات اینا رو مینویسم خیلی خیلی بهترشدی....یه هفته پیش درست روز قبل از عید قربان ظهر که از اداره اومدم دیدم بیحال جلوی تلویزیون نشستی...دست زدم روپیشونیت ودیدم واااااااااای......از اون روز تبت شروع شدودقیقا یک هفته تموم تب کردی
بعضی شبا اونقدر تبت بالا میرفت که فقط بالاسرت گریه میکردم....آخه هر کاری میکردم قطع نمیشد....حتی یه شب بردمت بیمارستان چون دیگه واقعا نمیدونستم چه جوری تبتو قطع کنم
شب اول چون دکتر خودت نبود بردمت پیش یه دکتر دیگه...اونم تشخیص داد ویروسیه وباید دورشو بگذرونه....اما دو روز بعد که دکتر خودت اومد گفت علاوه بر تب ویروسی سینوسات هم چرک کرده
خلاصه....کلی دوا وشربت داد اما بازم تبت قطه نشد...مرتب باهاش تماس میگرفتم...فکر کنم اگه میتونست منو خفه میکرد از بس که بهش زنگ میزدم..اما چکار کنم طاقت نداشتم تو رو اونجوری ببینم
الان که فکر میکنم میگم خدا اون یه هفته رو جزو سالهای عمرم حساب نکنه..چون واقعا عذاب کشیدم...علاوه برمن طفلی مامان جون هم عذاب کشید چون همپای من شبا بیدار بود وازت مواظبت میکرد...تازه در طول روزم همه کارا با اون بود....اخه تو اونقدر بداخلاق وبهونه گیر شده بودی که اطلا نمیذاشتی من بیچاره تکون بخورم
بگذریم...خدا رو هزاران هزاربار شکر که الان بهتری...هر چند هنوز ضعف بدنی داری اما شکر خدا تب نمیکنی......از خدای خوبم عاجزانه میخوام زودتر شادابی رو بهت برگردونه گل مامان
راستی یه تشکر جانانه از مامان خودم که کلی توی این یه هفته اذیتش کردم میکنم هر چند که با زبون نمیشه حق مطلبو اداکرد اما بازم از خدای مهربونم که همه امیدم به اونه میخوام مامان خوبم رو همیشه سالم وصحیح نگه داره
اینم یه عکس از پارسایی تو روزایه مریضی
خداجونم.....خودت همه این فرشته های کوچولو رو از بلا حفظ کن