مهربونی پارسا
ماه رمضان هم اومدوما دوباره مهمان خدا شدیم .ای کاش بتونیم توی این ماه دلهامونو مهربون تر از همیشه بکنیم ...انشاالله
دیروز یه نیم ساعتی مونده بود به افطار من وپارسا تو خونه تنها بودیم ومن واقعا گشنه بودم
پارسا جونم هم پرانرژی مدام حرف میزد جوریکه دیگه من سرگیجه گرفته بودم
آخرش مجبورشدم بهش گفتم مامانی خیلی گشنست نمیتونم حرف بزنم اونوقت پارسایی خیلی مهربون شد وگفت خوب برو غذا بخور...
بهش گفتم آخه تا آقا الله اکبر نکنه من نمیتونم غذا بخورم ...یهو دیدم دوید ورفت جانمازو پهن کرد وگفت ..مامانی یه لحظه واستا من الان الله اکبر میکنم اونوقت تو سریع برو غذا بخور
منم دیگه از شدت این عشق وعلاقه وارفتم...
اینم عکسای الله اکبر پارسا
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی