پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

پارسا عشق مامان و بابا

لهجه شیرین پارسایی

عزیزکم میخوام امروز کلمه های عجیبی رو که تلفظ میکنی برات بنویسم البته هر چی یادم مونده  تا بعدا حسابی بخندی باباجون=بابابو**آبجی کیمیا=آ کی**صندلی=نندی**تخم مرغ=نمگی**لباس=دباس**اسب=بوده**ماشین بابا=دید بابا**خاله مهشید=آبودی**بغل=ببه**شکسته=گگشته**خراب=خبا**خطرناک=خککاک**خاله مینا=هامینا**نیلوفر=نباست ...
16 بهمن 1389

دل پرغصه مامان

پسرگلم سه روزه که مریضی چشمای خوشگلت وقتی از خواب پا میشی پرازچرکه وباز نمیشه دیروز با هم رفتیم دکتر کلی دواداده تا زودتر خوب بشی امروز شکرخدا چشمت زیاد خراب نبود خدایا گل من دست تو خودت ازش مواظبت کن راستی دیشب ساعت ۱یا۲ بود بیخواب شدی واقعا نمیدونستم باید باهات چکارکنم به هیچ وجه نمیخوابیدی همش دنبال اسباب بازیهات بودی توروخدا مامانی یه کم به فکرمن باش قربونت برم من الان حسابی خوابم میاد خداکنه این چند ساعت زودتر بگذره ...
16 بهمن 1389

پارسای شیطون

سلام پسر گلم دیروز خاله و باباجون اینا خونمون دعوت بودن و تو هرچی تونستی اتیش سوزوندی طرفای ظهر قبل از ناهار با سینا خیلی شیطنت کردین و خاله هم ازتون تند تند عکس گرفت برات اون عکسا رو میذارم که ببینی شیطنتاتو عزیزکم   پارسا در حال فکر کردن به عواقب کارش   شیطونک من رفت توی کارتن بخاری پسر خجالتی من پارسای فاتح الهی مامان فدای اون خنده شیرینت بشه پسر خاله های مهربون و شیطون قربون اون چشمهای خوشگلت برم که از سوراخ کارتن نیگا میکنه در حال اختتامیه شیطنت ...
9 بهمن 1389

شروع قصه عشق من

گل من تو دوسال پیش با شروع فصل زمستون یعنی شب یلدا دنیا اومدی هیچ وقت نمیتونم بهت بگم چه حالی داشتم ولی با همه وجودم از بودنت لذت میبردم هرچند تو فسقلی خیلی منو اذیت کردی که هر وقت یاد اون روزا میفتم دلم میلرزه  ولی باز هم چون تو بودی تحمل میکردم گل من برات آرزوی خوشبختی وسلامتی میکنم وازخدای مهربونم میخوام کمکم کنه تا بتونم پسری گلی تربیت کنم هزارهزاربوسه فقط برای تو   ...
7 بهمن 1389