پارسا عشق مامان و بابا

چند وقت پیش توی یه پیاده روی خانوادگی قرعه کشی میکردن واز شانس پارساجون بلیط ما برنده شده واین شد که با بابایی تصمیم گرفتیم این دوچرخه رو واسه گل پسرمون بخریم .وآقا پارسا هم خیلی زود تونست رکاب زدن رو یاد بگیره وحالا عشقش شده این دوچرخه.....               ...

  ...

    ...

دیروز بابایی رفت ماموریت    من وپارسایی هم ساکمونو بستیم و رفتیم خونه باباجون واسه من وپارسا هر چند نبود بابایی سخته اما رفتن خونه باباجون خیلی خیلی خوبه مخصوصا من که چند روزی از حجم کارام کم میشه ویه نفسی تازه میکنم دیروز پارسایی تا لحظه ای که باباش رو میدید هی میگفت برام میخوای چی بیاری از مسافرت طفلک بابایی. ...... عصرشم چون خیلی بی حوصله بود بردمش پارک وکافی شاپ کلی خوش گذشت  جای بابایی خیلی خالی راستی دیروز ظهر بابایی قبل از اینکه بره ماموریت یه کار کوچولو داشت که مجبور شد بره اداره چون من کار داشتم پارسا رو هم با خودش برد اما ...چشمتون روز ...

امروز من سینا وپارسا رو با هم بردم دکتر برا کنترل قد و وزنشون جاتون خالی بازم طبق معمول کلی شلوغ بازی وکتک کاری داشتن تو همون یه ربعی که منتظر اومدن منشی دکتر بودیم   آخرشم پارسا خسته شد وگفت مامان چرا خانم دکتر مغازشو باز نمیکنه   شکر خدا هر دوشون رشد خوبی کرده بودن سینا 15 کیلو وپارسا 13ونیم کیلو الهی همیشه سالم باشین وروجکای ناز ...

                ...

  امروزمیخوام یه مروری داشته باشم روی عکسای نوزادی پارسا جونم                               ...